ساعت دماسنج

نام:
ايميل:
سايت:
   
متن پيام :
حداکثر 2000 حرف
كد امنيتي:
  
  
 
+ شاهين حقي 

سلام به خوانندگان خوب وبلاگ موفق کاوه و رضا عزيز،

اول از همه بگم که در اين مطلب، به هيچ وجه، نه ميخوام کسي رو نصيحت کنم و نه در اين توهم هستم که تجربه و راهي که من رفتم بهترين راه بوده و بقيه بايد ازش درس بگيرند! اما به عنوان کسي که 10-12 سال در رشته خودم (الکترونيک) تو بازار کار ايران و خارج از ايران و در سطوح مهندسي و مديريتي کار کردم، حيفم مياد تحليلم از موضوع رو در اين جمع دوستانه مطرح نکنم.

من شخصاً بعد از فارغ التحصيلي اصلاً تصور نمي کردم که روزي به رشته اي مثل MBA علاقمند بشم! سرفصل هاي اين رشته در نگاه اول براي يک دانش آموخته مهندسي چندان جذاب به نظر نمي آد. فقط پس از تجربه چندين سازمان مختلف و طي کردن سلسله مراتب پيشرفت حرفه اي بود که نياز به «علوم مديريت و بيزنس» در من بيدار شد و فکر کردم بهتره به دانشگاه برگردم و اين علوم رو به صورت کلاسيک و اصولي از اهلش ياد بگيرم.

اگر از رشته خودتون متنفر نيستيد، اکيداً بهتون پيشنهاد ميکنم قبل از درگير شدن در چنين رشته خاصي کمي خودتون رو در بازار کار مهندسي محک بزنيد. راستشو بخواهيد اصلاً درک نميکنم دانش آموخته جواني که تجربه کار در هيچ سازماني رو نداره مثلاً چه بهره اي از درس «رفتار سازماني» خواهد برد!

اينو با اطمينان بهتون ميگم: در بازار کار فني ايران (و البته ساير کشورها)، به خاطر تحصيل رشته مديريت کسي رو مدير نميکنند! بايد تو همون رشته کمي «خاک بخوريد» و زحمت بکشيد و خبره بشيد. متاسفانه هيچ راه ميانبري وجود نداره (و اگه داره من نميشناسم!). البته خوندن MBA به درد گروه ديگري نيز ميخورد: دسته اي که ميخوان کاملاً از رشته خودشون ببرند، مثلاً مهندس هاي برق که ميخوان تو بانک يا واحد مالي-حسابداري شرکت ها مشغول بشوند. گرچه اين گروه متاسفانه 4-5 سال قبلي عمرشون را بايد تقريباً به طور کامل دور بريزند!